|
سه شنبه 11 تير 1392برچسب:, :: 15:42 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت
قند خون مادر بالاست اما همیشه دلش برای ما شور می زند ... اشکهای مادر مروارید شده است در صدف چشمانش ... دکتر ها اسمش را گذاشته اند آب مروارید ... حرفها دارد چشمان مادر . گویی چشمانش زیر نویس فارسی دارد . دستانش را نوازش می کنم , داستانی دارد دستانش ... . . . اما پدر ... وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین , وقتی می بینی چقدر آهسته راه می ره , بغض گلو تو می گیره ; می فهمی که داره پیر می شه . وقتی می بینی داره صورتش رو اصلاح می کنه و دستاش می لرزه , می فهمی که داره پیر می شه . وقتی بعد غذا یه مشت دارو می خوره , می فهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمی گه . و وقتی می فهمی نصف موهای سرش به خاطر تو و غصه های تو سفید شده اونوقته که دلت می خواد بمیری ... نوشته شده توسط : فاطمه ![]()
![]() |